داستان آموزنده وزیبا
نوشته شده توسط : رنگین کمان

جوانى بسیار مغرور همواره مادرش را رنج مى داد،
تا جایی که که روزى مادرش را
که بر اثر پیرى و ضعف ، توان راه رفتن نداشت ،
بالاى کوه بُرد و در آنجا گذاشت ،
در این هنگام مادرش در این فکر افتاد مبادا پسرم
در مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد
و یا طعمه درندگان گردد!
براى پسرش چنین دعا کرد:
خدایا! پسرم را از طعمه درّندگان و از گزند حوادث حفظ کن ،
از سوى خداوند به موسى (ع) خطاب شد!
به آن کوه برو و منظره مهر مادرى را ببین .
ببین مهر مادر چه ها مى کند
جفا دیده اما دعا مى کند
موسى (ع)به آنجا رفت ، وقتى مهر مادرى را دریافت ،
احساساتش به جوش و خروش آمد، که به راستى مادر چقدر مهربان
است
ولى به زودى خداوند به او وحى کرد که :
اى موسى ! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم .
دوباره خطاب آمدى بر کلیم
ز سوى خداى غفور و رحیم
که موسى از این مادر دلپریش
منم مهربانتر به مخلوق خویش
ولى حیف کاو خود ستائى کند
ندانسته از من جدائى کند
در عین بدى من از آن دل خوشم
که با توبه اى ناز او مى کشم





:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 21 آبان 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: